
ارزش خودت را بدان
✍️دل نوشته های من غریب
از خانم مینو سلیمی
کد اشتراک:81214
مادرى در بستر بیماری افتاد و وروزهای آخر عمرش را می گذراند…
قبل از فوتش به دخترش گفت:
زیر تخت بقچه ای دارم… آنرا بیاور!
دختر بقچه را از زیر تخت بیرون آورده ودست مادر داد…
مادر بقچه ی کهنه وخاک گرفته را باز کرد
درون آن یک ساعت قدیمی بود
مادر به دخترش گفت :
این ساعت را مادربزرگت به من هدیه داده است ودست به دست به من رسیده، تقریبا ۲۰۰ سال از عمرش میگذرد. پیش از اینکه به تو هدیه بدهم، به فروشگاه جواهر فروشی برو و ببین که آن را چه مقدار میخرند.
دختر به جواهرفروشی رفت و برگشت. به مادرش گفت:
۱۵۰هزار تومان قیمت دادند.
مادرش گفت:
حالا آنرا به بازار کهنه فروشان ببر .
دختر رفت و برگشت و به مادرش گفت:
۱۰هزار تومان قیمت دادند و گفتند بسیار پوسیده شده است.
مادر این بار از دخترش خواست به موزه برود و ساعت را نشان دهد.
دختر به موزه رفت و برگشت و با تعجب وهیجان به مادرش گفت:
مسئول موزه گفت برای این ساعت ۵۰۰میلیون تومان می پردازد وهمچنین گفت موزه من این نوع ساعت عتیقه را کم دارد و آن را در جمع اشیای قیمتی موزه میگذارد.
مادر گفت:
میخواستم این را بدانی که جاهای مناسب ارزش تو را میدانند.
پس، هرگز خود را در جاهای نامناسب جستوجو مکن و اگر ارزشت را هم پیدا نکردی، خشمگین نشو. کسانی که برایت ارزش قائل میشوند، قدر و منزلت ترا می دانند…
در جاهایی که کسی ارزشت را نمیداند، نباش! ارزش خودت را بدان!
هر انسان کتابی ست
چشم براه خواننده اش