
بزرگ مرزدار شهید
خبر جانسوز بود و تكاندهنده؛ مثل زلزله بم. خشتخشت قلبمان را لرزاند. فيلم حادثه تروريستي كه پخش شد؛ چشمهاي داغديده روي يك تصوير ثابت ماند. خون در تاروپود دشت گل، چادر زني كه روي مرمر صحن حرم افتاده بود؛ جاري بود. دست زن، دست كودك دهسالهاش را ميان انگشتان سرد و بيروحش گرفته و پلكهايش را براي هميشه بسته بود. زيرنويس شبكه خبر نشان داد نام كودك، «آرشام» است. دانشآموزي كه هنوز صداي شادي و خندههايش ميان راهروهاي مدرسه ميپيچيد؛ ولي جسم كوچكش در كنار مادر تا آغوش خدا پرواز كرده بود. «آرشام» يكي از سيزده شهيد مظلوم حرم شاهچراغ شيراز بود كه به همراه پدر و مادرش مثل همه زائران بيدفاع با دلي پر اميد، براي زيارت آمده؛ و دعاهايشان را با شوق اجابت به مشبكهاي ضريح، دخيل بسته بودند. «آرتين» برادر كوچك «آرشام»، لحظه حمله مسلحانه تكفيري را در رواقهاي حرم به چشم ديده بود. كوچكترين راوي خونهاي پاك و بيگناه ريخته شده، خودش نيز راهي بيمارستان شده بود. اویی كه غم نديدن پدر و مادر و برادري كه همبازي روزهاي كودكياش بود؛ قلب نازكش را بيرحمانه هدف گرفته بود. دستش هم از گلوله بغض و كينه داعشي زخم برداشته بود. همان داعشي که بعد از دستگيري، زبان به اعتراف باز كرده و گفته بود: «زمان اغتشاشات بهترين موقعيتي بود كه ميتوانستيم نقشه ترور را پيش ببريم.»
آن تروریست و ديگر همدستانش ميدانستند كه از كدام شكاف، نفوذ كنند و قدمبهقدم به هدف پليدي كه در سر داشتند، دست پيدا كنند. وقتي خيابانهاي دورتر از حرم، شاهد درگيريهاي خياباني چند اغتشاشگر بود و مأموران پليس به فكر آرامكردن اوضاع، او و ديگر تروريستها راه را باز ديده و خود را به حرم رسانده بودند. بيشك آن اغتشاشگران و برهمزنندگان امنيت در ريختهشدن خونهاي مردم شريك هستند. آنها كه دست «آرتين»ها و «آرشام»ها را از هم دور كرده و در دنياي رنگي كودكانه آنها، تنها رنگ سياه عزا را باقي گذاشته بودند.
امنيت كه مورد تهديد قرار بگيرد، دشمن به آساني فرصت ميكند از لانه خود بيرون بيايد و آتش تفرقه و جنگ همهجانبه را شعلهورتر كند. امنيتي كه مدافعان وطن براي تأمين آن، به كيلومترها دورتر از مرزهاي كشور، در بيابانهاي عراق و سوريه به جنگ با داعش رفته بودند. آنها رفته بودند تا خطري كه آرامش را از كودكان و زنان اسير در چنگال دشمن، گرفته بود؛ از ايران عزيز دور بماند. تا داعشيها به پايان عمر منحوسشان نزديك و نزديكتر شوند و دوباره رنگ اميد به دروديوار شهرهاي اشغالي برگردد. چه بسيار دليرمرداني كه در اين راه، از آسايش و زندگي شيرين خود دست شستند و براي يك لحظه آرامش وطن، جان عزيز خود را در طَبق ايثار گذاشتند؛ و با پاهاي رنجور و خستهشان، در دفاع از مرزها، روي خاكهاي تفتيده دويدند.
دفاع از مرزها، براي ايراني حكم ناموس را دارد و اگر احساس شود دست ناپاكي قرار است براي تجاوز به آن دراز شود؛ مرزها به اندازه تمام دنيا وسعت پيدا ميكند. داخل و خارج مرز يكي ميشود تا زماني كه مردان ميدان جهاد، ريشه طمعكاران را بخشكانند. مردان ميدانهايي كه نام يك سردار ميان آنها، چون نگيني سرخ ميدرخشد.
سه سال گذشته است ولي هنوز كابوس آنشب تاريك از خاطرمان كمرنگ نشده است. شبي كه آمريكاي جنايتكار با ترور حاجقاسم سليماني سعي كرد خاك بر چهره آفتاب بپاشد و نور آن را خاموش كند. در جايي دور از وطن، در ساعت يك و بيستدقيقه نيمهشب پنجشنبه، خصم چهره خود را آشكار كرد و فرمانده سلحشور ايران را به شهادت رساند. غافل از آن كه فرداي روز تشييع ميليوني آن شهيد والامقام، ميليونها نهال قاسم در دل خاك ميهن كاشته شد و ثمر آن در آينده، چشمها را روشن خواهد كرد. قاسم سليماني ابرمرزدار ايران است و دادخواه مظلومان عالم از داعشيصفتهاي عالم. او كسي بود كه براي خواب راحت «آرتين»ها و زندگي شاد «آرشام»ها در دل معركه چون شير ميغريد كه مبادا در خيال كفتارها هوس نزديكشدن به مرزهایمان، جان بگيرد. او تفكري بود كه در ذهن و قلب همه انسانهاي آزاده و وطنخواه و باايمان جريان خواهد داشت. تا وقتي نام او زنده است، هر ايراني يك مرد ميدان خواهد بود. عطر نام او در هميشه تاريخ پخش است. روح آسماني سردار، خواهان فهم عميق ماست تا مبادا عوامفريبيهاي منتشرشده دشمن در فضاهاي مجازي؛ سرنوشت پليدي را برايمان رقم بزند. بايد مراقب بود دشمن در اين هياهوي ساختگي چندروزه با تفنگ اسلامستيزي؛ خشاب فريب را پر نكند تا با گلولههاي شك و ترديد، ماشه احساس را بچكاند و ايمان را نشانه بگيرد. تاريخ نشان داده است كه جنايتكاراني كه فتح يكشبه تهران را در سرميپروراندند؛ خوراك موران گور شدند و ايران اسلامي هنوز در اين جنگ نابرابر نفس ميكشد. پس به اميد ايران قويتر، به نيابت از سردار وطن، در خط ولايت، شجاعانه ايستادگي خواهيم كرد. آمین!