
دل نوشته های شما
صدایم را می شنوی؟
دلم پر از غم و درد بود؛ توی جهان خودم تنها شده بودم. خیلی وقت بود او را گُم کرده بودم. غباری روی قلبم را گرفته بود؛ چشمه اشکهایم خشک شده بود. توی دنیای رنگی غرق شده بودم.
شنا بلد نبودم و فریاد زدم. هرچهقدر دستوپا میزدم، بیشتر غرق میشدم. راه نفسم بسته شد و چشمهایم سیاهی رفت. یک لحظه دلم شکست. غبار از روی قلبم پرواز کرد و رفت.
قطرههای اشکم مثل باران سرازیر شد. در اطرافم کسی نبود به من کمک کند.
آهسته گفتم: (خدایا کمکم میکنی؟ صدایم را میشنوی؟) سهبار بلند گفتم: (یا الله. یا الله. یا الله.) نوری به طرفم آمد و از غرق شدن نجات پیدا کردم. نفسم دوباره برگشت. روی قلبم دست گذاشتم؛ منظم بود. با تمام وجودم گفتم: (خدایا لحظهای ما را بهحال خودمان وانگذار.)
🎙ارسالی از خانم زهرا عبدی (حسنا)
کد اشتراک 91088