
لحظه ها را دریابیم
میان تمام دل تنگی ها، غم نبودنت مرا آزار نمیدهد؛ من میدانم وایمان دارم که هرآغازی پایانی دارد
آنچه مرا می آزارد پایان تو نبود ، که این قانون زندگی بود ، من حتی دلتنگ نبودنت نیستم . دلتنگ نگفته هایی هستم که شاید با گفتن شان تو زیباتر و دلگرمتر کوچت را آغاز میکردی ؛ نه اینکه چشم به راه من باشی ومن از راه نرسم و با تمام وجودت گوش شوی برای شنیدن جملاتی که باید میگفتم و من نرسیدم بگویم
من دیر رسیدم و تو میانه ی سفرت بودی و این وسط دل شکسته ی تو وبغض نترکیده ی من عذابی است که از باهم بودنمان برای من به ارث ماند
من ماندم و یک عمر افسوس و دلتنگی برای نگفته هایم . حرفهایی که روی دلم سنگینی میکند و درقالب اشک بر آرامگاه تو جاری میگردد و هیچ دردی را دوا نمیکند حتی بغض ناترکیده ام را
گاهی زودتراز زود دیر میشود ، به دلمان فرصت دهیم تا گاهی خودش را خالی کند . درخلوتی با آنکه دوستش دارد به گفتگو بنشیند و هرآنچه را باید اوبداند به او بگوید