
گشت و گذار در جنگل
اگر شما هم از دیدن دواین جانسون (پولسازترین بازیگر اکشن جهان) اینبار در پروژهای مربوط به کمپانی دیزنی که به ساخت فیلمهای فانتزی تخیلی شهرت دارد متعجب شدهاید، این نقد را از دست ندهید!
کمپانی دیزنی که در چند سال اخیر به دنبال زندهکردن آثار کلاسیک خود از طریق نمایشدادن همان شخصیتهای آشنا (ملیفسنت، کتاب جنگل، سیندرلا، دامبو و…) در فیلمهای سینمایی است و البته این بازسازیها همگی با تغییراتی اساسی در فیلمنامه همراهند که اهداف پنهان دیزنی را آشکار میکنند (برای مثال شخصیت کارتونی ملیفسنت از جادوگر کینه توز به زنی قدرتمند و کاریزماتیک در فیلم تبدیل میشود) اینبار به جای بازسازی یک اثر کلاسیک، به ترکیب چند اثر پرداخته است.
گشت و گذار در جنگل، خاطره بازی با دوران اوج یا برداشتن چند هندوانه با یک دست!؟
در خلاصهی داستان آمده که فرانک (دواین جانسون) به همراه لیلی ( امیلی بلانت) و برادرش مکگرگور به مأموریتی میروند تا یک درخت جادویی که قدرتهای شفابخشی دارد را پیدا کنند. فیلم در بحبوحهی جنگ جهانی دوم میگذرد. در این ماجراجویی، فرانک و لیلی باید با حیوانات وحشی و رقیب آلمانیشان بجنگند.
دیزنی همواره برای ماندگارکردن شخصیتهای کلاسیکش در ذهن ناخودآگاه مخاطب تلاش کرده است. در این فیلم هم به راستی فرانک یادآور شخصیت جک اسپارو (در فیلم ) و لیلی یادآور شخصیت ایندیانا جونز (در فیلم ) است!
چرا چند هندوانه؟
در زمانی که دیزنیلند ( ….. ) به خاطر کرونا از رونق افتاده بود، این کمپانی تصمیم گرفت تا با ساخت یک فیلم درباره ی آمازون و قایق …. دوباره به پارک آبیاش رونق ببخشد که اتفاقا موفق هم شد. در کنار این جریان فیلمنامه جانگل کروز اهداف دیگری را هم به تصویر میکشد به این صحنهها توجه کنید:
دشمن احمق و خودخواهی که حتی نمیتواند کلمهی جنگل را درست تلفظ کند و از یک زنبور دستور میگیرد (!) یک اشرافزادهی آلمانی است که به دنبال تسلط بر جهان است!
– فرانک تمام وسایل برادر لیلی را در آب میریزد اما جعبهی مشروبات الکلی را نگه میدارد. همه حتی آن گربهی دستآموز هم عاشق این نوشیدنی هستند!
– رییس قبیله در هنگام مرگ با وسیلهای همچون تسبیح به گفتن ذکر مشغول است. آن هم برای نفرین آگیره!
– برادر لیلی یک مرد با تمایلات جنسی همجنسگرایانه است و با فرانک از جامعهای که او را نمیفهمد درد دل میکند.
دو شخصیت قدرتمند و جذاب در یک قاب. به راستی کدام برترند؟
فرانک مردی 50 ساله، عضلانی، باهوش و مرموز است و دواین جانسون میتواند این کاریزما را به تصویر بکشد. او خالق تمام موقعیتهای هیجانیای است که در آمازون میبینیم و بر آنها تسلط دارد. در مقابل لیلی دکترای گیاهشناسی دارد بسیار باهوش و زیرک است متفاوت از زنان دیگر رفتار میکند و میتواند خود را از هر خطری برهاند. بر خلاف برادر لوس و بیدستوپایش از چیزی نمیترسد و برای نجات جهان از بیماری، جان خود را به خطر انداخته است. هر دو نفر (زن و مرد) در میدانی یکسان مسابقه میدهند. آیا تفاوتی بین آنها وجود دارد؟ برتری با کدام است؟ این مقایسه چقدر منطقی به نظر میرسد؟
توجه به ظلم نسبت به زنان یا فمینیسم؟
لیلی را نگاه کنید. او بسیار توانمند است اما در زمینهی شغلی خود نمیتواند پیشرفت کند چون گروهی از مردان خودخواهانه مانع موفقیت او میشوند و نادیدهاش میگیرند. این تصویری است که فیلم از گذشته به ما میدهد. اما لیلی همچنان برتر است. چرا؟ نه فقط برای اینکه از لحاظ علمی حرفی برای گفتن دارد بلکه برای اینکه او سعی میکند درست مثل یک مرد رفتار کند. مثل یک مرد دزدی میکند، ماجراجویی میکند و حتی لباس میپوشد. گویی برتری خود را در این شبیه شدن میبیند. و البته از نگاه فیلمساز موفق میشود و زنها برایش دست میزنند!
به راستی معیار ارزشگذاری برای زن چیست؟ نبودن هیچگونه تفاوت بین زن و مرد ارزشمند است؟ چند فیلم میشناسیم که این یکسانشدن را ارزشمند میدانند؟
و اما دیالوگ کلیدی …
هر اثری یک درونمایه دارد. یعنی حرفی که فیلمساز در لایههای پنهان فیلم میخواهد بزند. به نظر شما این درون مایه در جانگل کروز چه چیزی میتواند باشد؟ ….
صحنهای که فرانک و لیلی در قایق مشغول صحبت بودند را به خاطر بیاورید. فرانک از لیلی پرسید دنیای تو چیست؟ لیلی هم قاطعانه پاسخ داد: همان مردمی که برای نجاتشان از بیماریها تلاش میکنم. فرانک گفت: اما دنیا میتواند برای تو فقط یک نفر باشد. کسی که دوستش داری… مردمی که نمیشناسیشان چگونه میتوانند دنیای تو باشند؟!…
یک سوال:
آیا این تفکر نمیتواند خودخواهی بیافریند؟…. شاید مجبور شوی جهانی را برای کسی که دوستداری قربانی کنی… مثل آگیره!