سبک زندگی

اعتماد به نفس در سیره بزرگان

یکی از صفات بارز بزرگان دین و چهره های درخشان تاریخ، خودباوری است. در این جا به چند نمونه اشاره می کنیم:

اعتماد به نفس امام جواد علیه السلام 

نمونه ای از سیره بزرگان، سخن محکم و منطقی حضرت جوادالائمه(علیه اسلام) درایام نوجوانی در مقابل مأمون است. زمانی که موكب مأمون به بغداد آمد، به نقطه ای رسید که در آن جا کودکان جمع شده بودند. به محض دیدن خلیفه همه فرار کردند، ولی امام جواد (علیه السلام) هم چنان در جای خود ایستاد. مأمون به آن حضرت نگاهی کرد و پرسید: چه باعث شد که با سایر کودکان از این جا نرفتی؟ حضرت فورا پاسخ داد: ای خلیفه مسلمین! راه تنگ نبود که با رفتن خود آن را برای عبور خلیفه وسعت داده باشم، مرتکب گناهی نشده ام که از ترس مجازات فرار کنم و از طرفی، به شما حسن ظن دارم، گمان می کنم بی گناه را آسیب نمی رسانی؛ از این رو در جای خود ماندم و فرار نکردم. مأمون از این سخن تعجب کرد و پرسید: اسم تو چیست؟ جواب داد: محمد، گفت: پسر کیستی؟ فرمود: من فرزند علی بن موسى الرضا 0عليه السلام) هستم.1

اعتماد به نفس بوذرجمهر

در تاریخ آمده است:

انوشیروان نسبت به بوذرجمهر خشمگین شد. دستور داد او را در اتاق تاریکی زندانی کنند. چندین روز گذشت. انوشیروان کسی را فرستاد، تا از وضع حال او جویا شود. فرستاده انوشیروان، بوذرجمهر را خوشحال و مطمئن یافت. از او پرسید: در این شرایط که سخت در مضیقه ای، چگونه خونسرد و آسوده می باشی؟ بوذرجمهر گفت: من از معجونی که از شش ماده ترکیب شده استفاده می کنم و این معجون، مرا سر حال آورده است. فرستاده پرسید: ممکن است این معجون را به ما معرفی کنی، تا در مشکلات به آن پناه بریم؟ بوذرجمهر گفت: ماده اول، توکل بر خداست؛ ماده دوم، آن چه مقدر است خواه و ناخواه رخ می دهد و بی تابی در برابر آن، مشکلی را حل نخواهد کرد؛ ماده سوم، صبر و شکیبایی بهترین چیزی است که در آزمون های الهی به کمک انسان می شتابد؛ ماده چهارم، اگر صبر نکنم چه کنم؟ بنابر این با جزع خود را هلاک ننمایم؛ ماده پنجم، از مشکلی که من دارم مصایب مشکل تری نیز وجود دارد. پس سخن به انوشیروان رسید، او را آزاد و گرامی داشت. 2

اعتماد به نفس يوسف عليه السلام

در ایام نوجوانی درباره خودباوری حضرت یوسف (عليه السلام) نقل شده است:

يوسف عليه السلام در سایه ایمان به خدا و اعتماد به نفس، توانست در شرایط سخت، تعادل روحی خود را حفظ نماید. او که نه سال بیشتر عمر نداشت، با توطئه برادران حسودش به چاه افکنده شد و سرانجام به صورت برده در آمد؛ اما هرگز روحیه خود را نباخت. موقعی که یوسف را از چاه خارج و او را فروختند، یکی از حضار به وضع کودک دقت کرد و از روی رأفت و مهربانی گفت: به این طفل غریب نیکی کنید. یوسف که این جمله را شنید، با اطمینان خاطر و آرامش روان گفت: آن کس که با خداست، گرفتار غربت و تنهایی نیست. 3

 1. بحارالانوار، ج ۵۰، ص ۹۲

 2. سفينة البحار، ج ۲، ص ۷.

3. مجموعه ورام، ج ۱، ص ۳۳.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا