داستان و حکایت

اندر احوالات مریدان 2

در کتاب «احوالات مریدان لاكچريه في الخانقاه غیرانتفاعیه» در باب عطا و بخشش آمده است: روزی مریدان برگرد پیرحلقه زدند. پیرگفت: کتاب ها بگشایید که از آموزش خانقاه مرا طلب کرده و گفته اند بسی عقبیم از دیگر کلاسها؟ مریدان را هیاهویی درگرفت که هریک ضبط صوت خویش را پیشتر بردند. چون بالاخره گرد و خاک هیاهوی ایشان فرونشست، پیرسرفه ها نمود و گفت پس بدان ای فرزند! بخشش را چندین معانی است؛ اولینش سخاست و دوم جود…که ناگه مریدی فریاد برآورد: اندکی صبرای پیر که جاماندم! پیر با
حسرت سر تکان داد و گفت: ای فرزند! همه جامانده ایم. کیست آن که ادعا کند موصوف است به سخاوت و کرامت وجود … مرید گفت: ای پیر! منظورم این نبود. آهسته تر بگو که از نوشتن کلام شیرینتان جاماندم.
دستم بسی کند است، لطفا اندکی اسلوموشن تر بفرما، جزوه ام ناقص نگردد.
کلام شیرینتان جاماندم. دستم بسی کند است. لطفا اندک اسلوموشنتر بفرما، جزوه ام ناقص نگردد. پیر گفت: از دیگر دوستان بستان که ماعقبیم از دیگران. مریدی خود شیرین زان میان گفت: ای پیر! جزوه دادن به هم خانقاهی از سخاوت است یا کریم بودن مرید؟ پیر گفت: اگر جزوه بدهی، اما در ازایش چیزی نیستانی کریمی مریدی خودبامزه پندار گفت: اما بزرگان گفته اند: کریم تو مسلمون نیستی؟ جمله مریدان هارهارخندیدند. پیرگفت: ای شهد و شکر فی کلامت … آموزش خانقه در انتظارت. مریدان از این تهدید دهشتناک پیر چندان ترسیدند که جملگی رنگ به چهره نماند و همچون پنیرگچی گشتند. پیر گفت: ای مرید جامانده! آیا تو را چون دیگر همرهان گوشی تاچ دراختیارنباشد که چنین اشوب و بلوا به پا نکنی؟ مگر با ارابه زمان از دوره ژوراسیک به زمان حال درآمدی؟ مرید جامانده گفت: ازباب کرم، گوشی و لپ تاپ و هرآنچه
داشتم، بر دیوار مهربانی آویختم تا هرکه را بدان حاجت است، بردارد و برود؛ هیچ نشانم ندانند که خوشا گم نامی! مریدان همگی در حیرت از جوان مردی وی هنگ نمودند. پیرگفت: گوشی تلفنی که به مرید رواست، به دیوار مهربانی حرام است. مرید گفت: مرا امید آن بود که ابوی گرام به جهت این صفت پسندیده، ورژن جدیدترش بستاند؛ اما وی مراکشان کشان برد و بر دیوار مهربانی اویخت و گفت: همچنان که تو را به آن گوشی حاجت نیست، مرا هم به چنین فرزندی حاجت نیست که هرچه می اندیشم در این گرانی دلار، نگهداری فرزندی چون تو، توجیه اقتصادی ندارد. پیر گفت: گرتو را اندیشه فردا بود، مالی پس انداز می کردی.

مريد گفت: چون صفت کرم درمن فزونی یافت، سرریزنمود و پس اندازم را قلفتی و یک جا به حساب سلبریتی دهشگری واریز کردم تا آن سان که شایسته است، به فقرا یاری رساند که او آکتوری است توانا بر پرده سینما. بیرگفت: چگونه وی رادهش گریافتی؟ آیا از او چیزی برتو رسید؟ مریدان گفتند: تک خوری شایسته نباشد، سهم ماکو؟ مرید گفت: هرگاه به سینما رفتم، او را دیدم که نقش خیران نیکوخصال ایفا کند و چون پیج او فالو نمودم، آگاه گشتم که سخاوتمندانه فالوورها را از تجربیات و مسائل خصوصی حیات خویش بهره مند می سازد. آیا این برای شما کافی نیست که وی را دهشگربدانید؟ مریدان گفتند: چه خفن لینک وی به ما بده تا بهره مند
شویم.
پیر گفت: سلبریتی دهشگر با آنچه بر حسابش واریز نمودید، چه کرد؟ مرید گفت: آیا سزاوار است کار نیکوی خود را فاش سازد؟ ریاکاری از او به دور است. پس هیچکس اگاه نشد که آن مال چه شد تا آبروی کس به فنانرود. پیرگفت آنچه به فنا رفت، اموال شما بود. مرید گفت: برماعیان است که آن سفرهای بلاد توریستی خارجه و لوازم لاکچری و برند و ماشین های لوکس، همه پوششی است براعمال خیرونیک وی. مریدان در سکوت وی را نگریستند. مرید گفت: وسعت افکار ایشان، مرا متحیر ساخته. پیج او به تنهایی خانقاهی است جهت تعالی روح. سخنان بزرگان را بهتر از خودشان بازگو می نماید. پیرچون این سخن بشنید، طاقت از کف بداد و دست بر جامه برد که آن را از تن بگسلد؛ اما چون جامه اش برند بود، پشیمان گشت؛ پس صیحه ای کشید و به صحرا دوید. جمله مریدان، آن مرید جامانده را در سطل زباله غیرقابل بازیافت افکندند تا کمپوست شود برای مزارع کاکتوس های زینتی باشد که آنجا مفید واقع شود.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا