اهل بیتشعر و ادبیات

بهشت حضور

1
دیشب دلم دوباره برای تو گریه کرد
در آرزوی صحن و سرای تو گریه کرد
آمد کنار پنجره‌های تو گریه کرد
هفتاد و یک بهانه به پای تو گریه کرد
ترسیده بود تاب نیارد فنا شود
در گیر و دار حادثه از تو جدا شود
2
در کربلا به گرد خیامت طواف کرد
احرام بسته بود ولی اعتکاف کرد
لب تشنه بود و آرزوی جام صاف کرد
با کودکان تشنه لبت ائتلاف کرد
همپای نیزه‌دار سر تو سفر کند
طول سفر به چهره ماهت نظر کند
3
می‌رفت تا فلک ز خیامت شراره‌ها
آتش رسیده بود به بزم ستاره‌ها
در های و هوی لشکر و طبل و نقاره‌ها
طفلان بی‌پناه و نهیب سواره‌ها
سرو بلند قامت مردان فتاده بود
و اندر میانه زینب کبری ستاده بود
4
پیشانی‌ات به سنگ جفا چون شکسته بود
خواهر به شکر وصل تو افتاد در سجود
در سجده با کرشمه دل از قدسیان ربود
با حق بدون واسطه می‌گفت و می‌شنود
یا رب نظر به سوزش قلب بتول کن
قربانی از محمد و آلش قبول کن
5
آنگه به سوی جسم شهیدت نماز کرد
دستی برای طفل فتاده دراز کرد
برگشت و رو به سوی دیار حجاز کرد
رو در مدینه عقده سربسته باز کرد.
«کاین کشته فتاده به هامون حسین توست»
«این صید دست و پا زده در خون حسین توست»
6
برگشت از مدینه به گودال قتلگاه
تا یک نظر دوباره به جسمت کند نگاه
طاقت ز کف بداد و ز سینه کشید آه
گفت «ای شهید تشنه مظلوم بی‌گناه
دیگر بدون آب سری را نمی‌برند
آب آمده به خیمه و طفلان نمی‌خورند
7
اینک منم میان یتیمان و دشمنان
او تازیانه می‌زند این می‌خرد به جان
ترسم ز کعب نی که کند فتنه در میان
فرمان چه میدهی چه کنم؟ میر کاروان!
رخصت نمی‌دهی که خودم را فدا کنم؟
این صحنه را برای تو اینجا رها کنم؟
8
من با تو آمدم که مرا رهبری کنی
در آسمان تار دلم اختری کنی
کافر که می‌شوم به تو، پیغمبری کنی
در این سفر برای دلم دلبری کنی
ماندم ولی برهنه ز چتر پناه تو
مخمور یک پیاله ز جام نگاه تو»
9
بیچاره دل که دیر رسید و تو را ندید
این شرح بی‌نهایت وصل تو را شنید
دیوانه شد به هر طرف دشت می‌دوید
شاعر رسید و دست و گریبان او کشید
گفتا بیا که بار سفر بسته کاروان
با کودکان کسی نبود یار و همزبان
10
از کربلا به کوفه و از کوفه تا به شام
با عین و سمع و ذوق و بساوایی و مشام
بودیم در بهشت حضور تو صبح و شام
از ما نیاز بود و نبود از تو احتشام
باید حدیث مهر تو را منتشر کنم
هر کس خبر ز ما نشنیده خبر کنم
11
شاعر ولی ضیافت ما را ندید و رفت.
از بس که پا برهنه به صحرا دوید و رفت
بس خارها که بر قلم او خلید و رفت
از خون دل سه نقطه به کاغذ کشید و رفت
من ماندم و بهشت حضور تو نازنین
از شام تا مدینه و پیوسته نقطه چین

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا