دل نوشته های شما

دل سرزمین خداست

دلم برای خودم تنگ میشود
روزمرگی چیزی است که با آن خوگرفتم وشاید همین خوگرفتن باعث شده حس کنم زندگی تکرار کارهای همیشگی است
میان خستگی هاو افسردگی ها چشمم به قرآن خاک گرفته ی لب طاقچه افتاد .دستی به آن کشیدم وتمیزش کردم و بوسیدمش وبرسینه گذاشتم و چشمان رابستم ودرحالی که شرمنده اش بودم صفحه ایی باز کردم .آیه ایی خودنمایی میکرد الا بذکرالله تطمئن القلوب . اشکم جاری شد . زانو هام سست شد و برزمین نشستم . چشمانم رابستم و درخیالم سفری آغازشد از کودکیم . ازنی سواری و رقص کودکانه زیرباران . از حفظ جدول ضرب درحیاط مدرسه با همکلاسیهام
ذهنم پرواز کرد به سمت کومه ی به جامانده ازنسلهای قبل ازمن و بوی غذاهای نذری آن . یه سرزدم به دسته جات عزاداری محرم . به حال وهوای رمضان روستامون …‌دلم وذهنم هماهنگ بودن . هرچه ذهن یادمیکرد دل به یادش تنگ میشد
هرچه درذهنم میگذشت خوبی بودو نعمت ولطف خدا
گمانم خدابود که بال ذهن را به داشته های خوب من هدایت میکرد
خدا بامن حرف میزد و میگفت تابود لطف من بود و بی وفایی تو
دلم برای خودم تنگ شده بود . من چیزی جزء مجموعه ایی از نعمتهای ناب خدا نبودم و آن زمان که به گمانم ،عقلم را بزرگ دانستم و احساس منیت کردم خدارو یه گوشه به خاک سپرده بودم
مثل خاک خوردن قرآن روی طاقچه
اما غافل ازاینکه دل سرزمین خداست و هروقت اراده کند سر از آن برمی تابد وبه من یادآوری میکند هنوز هم هستم و کنارتم و به یادتم
دلم برای خودم و خدای خودم تنگ شده
من خدایم را میخواهم تا خودم را پیدا کنم وخودم را میخواهم که پیداکنم تا خدایم را دریابم

🎙از خانم راضیه فاضل فر
کد اشتراک ۹۱۰۵۳

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا