دل نوشته های شما

دیدار با شهید گمنام

هیئت ما (حاج قاسم دهدشت )جهت برگزاری هرچه بهترمراسمات ویژه ی مادران ، مهدکودک دایر کرده و من مسئول مهد بودم . شب آخر شهید گمنام آورده بودند وجمعیت زیادی اومده بود و سالن مهدکودک مملوبود از کودک ومنم تنها بودم . ولی به خاطر حضرت زهرا ( س) هر سختی را تحمل میکردم .
وقتی مراسم تمام شد و بچه ها رفتند .من خیلی دلم گرفته بود . دلم تنگ شده بود برای شهیدگمنامی که آورده بودند ولی من یه لحظه ندیدمش
وسایلمو برداشتم که بیام خونه ، مسئول هیئت بهم گفت خادمین و مربیان همه بمونن
مردم همه رفته بودن و مارا به صف نشوندن . مسئول هیئت یه دسته گل بهم داد وگفت لطفا برو نفراول صف . وقتی رفتم جلو چشمم به آمبولانسی افتادکه داشت وارد محوطه هیئت میشد .
دلتنگیمو جواب داد😔
مسئولین گفتن چون اعضای هیئت بهترین برنامه ی استقبالو داشتند ؛ درخلوت شب ؛ شهید را مجددا آوردن هیئت تا خادمین ومربیان هیئت زیارت ویژه کنند
لحظات خاصی بود وقتی دسته گل رو روی تابوت میذاشتم . نمیتونم احساسمو توصیف کنم . فقط میتونم بگم حس کردم دلم به دل شهید گره خورد..‌‌‌‌
وقتی زیارتمون تموم شدو شهیدو میبردن گویا یه تکه از وجودمو باخودشون میبردن 😔
دلم با یه دلتنگی ، میزبان شهیدی شد که زیارتش زیباترین حس دنیابود برایم

🎙از خانم راضیه فاضل فر
کد اشتراک ۹۱۰۵۳

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا