سبک زندگیاهل بیت

راه بهشت

راه بهشت

دلم به حالش می سوخت! اصلاً یک ذره استراحت نمی کرد. همه اش کار و کار و کار! مگر یک زن چقدر قدرت دارد؟!
هنوز صبحانه تمام نشده، باید لباس بچه شیر خوارمان را عوض کند و لباس بشوید. بعد مشغول نظافت خانه شود و بعد هم اگر بچه گریه نکرد و آرام بود، به فکر پختن ناهار باشد.
بیچاره مادرم! اگر فرصت کوتاهی برای استراحت پیدا می کرد، لباسها را پینه می کرد. همین مقدار نشستن برای او استراحت بود. بعد بچه را شیر می داد؛ گندم را آرد می کرد؛ تنور را روشن می نمود و نان می پخت و…
آن روز خیلی خسته بود. با یک دست، بچه را گرفته بود و شیر می داد و با دست دیگرش گندم آسیاب می کرد و زیر لب ذکر خدا می گفت.
دل دستاس[1] می نالید چون رود – که دست او همیشه بر سرم بود
چشمم به تاولهای دستش که افتاد، تاب نیاوردم. بغض راه گلویم را بست و از خانه بیرون رفتم.
بی خود نیست که بهشت زیر پای مادران است. این همه رنج و زحمت بچه و خانه داری کم نیست.
بعد از ساعتی که بازگشتم، دیدم که بچه را خوابانده و مشغول پختن نان برای شام است. گفتم:
مادر جان! خسته نمی شوی این همه کار می کنی؟! من به جای شما خسته شدم!
– عزیز مادر، حسن جان! بارها از رسول خدا شنیدم:
فاطمه جان! برای راحتی و خوشی در آخرت، سختی ها و تلخی های دنیا را تحمل کن[2].

 [1]. دستاس آسیاب سنگی قدیمی است که روی آن دسته ای برای چرخاندن وجود داشت و گندم را با آن آرد می کردند.

 [2]. بحار الانوار ، ج 43، ص 86 .

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا