دل نوشته های شما

رد پای خدا

✍️دلنوشته های من غریب
از خانم مینو سلیمی
کد اشتراک:81214

یک در شب سرد پاییزی، رفته بودم جایی!
(البته نه به اختیار خود… )
آنجا در مقایسه با جاهایی که تابحال رفته بودم،بسیار عجیب ومتفاوت بود
یک مکان نا آشنا،برای لحظه ای دلم لرزید و حس غریبی تمام وجودم را مچاله کرد.
ناگهان چشمم به یک تابلوی بزرگ افتاد
شبیه صفحه ی تلویزیون ، اما در سایز بزرگترکه روی آن تصاویری مثل ضربان قلب نقاشی شده و
زیر آن چیزی شبیه رد پای انسان!
نزدیک تر رفتم، (فضای آنجا مه آلود وگرفته بود
انگار تو آسمون معلق باشی…
ازدحام جمعیت را توی مه می دیدم،قیافه ی آدمها واضح نبود،همه غرق حیرت بودند، کسی هم با کسی کاری نداشت).
شخصی از آن بالا به من اشاره کرد که بیا جلو… شبیه فرشته های تو قصه ها بود در جای بلندی ایستاده وفقط به بقیه نگاه میکرد.
جلو رفتم و سلام دادم…
واو در جواب من گفت :سلام!
به خانه ابدیتت خوش آمدی!
گفتم اینجا کجاست؟ شما کی هستید؟ من اینجا چکار می کنم؟
این آدمها به چه کاری مشغولند؟!
معنی این خطهای روی تابلو چیه؟
باخونسردی جواب داد :اینجا قیامته و این تابلو هم زندگی ترا از زمانی که بدنیآ آمدی تا الان نشان می دهد.
و این آدمها… حرفش را قطع کرد ه و با نا امیدی پرسیدم
مگه … مگه من… مردم؟!
بله! تو مردی! (باورم نشد)
دوباره پرسیم، باز همون جواب را شنیدم.
گفت : خطهایی که بالا رفته موفقیت ها وان هایی که پایین آمده شکست هاو ناکامی هایت است.

گفتم این رد پاها چی؟
ردپای خودته!
من که دو تا پا بیشتر ندارم اینجا چرا چهار تا رد پا هست؟!
دوتا شون هم رد پای خداست که همیشه در کنارت بوده.
چشمم به خطی افتاد که پایین تر از همه خطها بود،
پرسیدم این خط چرا با بقیه فرق داره؟
این همان امتحان بزرگ خداست که تو خیلی اذیت شدی… یادت میاد.؟!
گفتم :آخ! آخ! اره یادمه! چقدر سخت بود! من خیلی حالم بد شد ، چه درد و رنجی کشیدم.
پس…
اینجا چرا فقط دوتا رد پاست،یعنی خدا دیگه منو همراهی نکردن؟
نه! رد پاها از ان خداست، اینجا همون جاییه که تو کم آوردی، بریدی زمین خوردی و دیگه نتونستی ادامه بدی.
خدا ترا بغل کرده!
چشمانم ازعشق خالقم پر اشک شد ، بغض راه گلویم را بست و دیگر نتوانستم چیزی بگویم.
با صدای هق هق گریه ام از خواب بیدار شدم
چشمهایم را باز کردم،دیدم که داخل خانه هستم . صدای دلنشین اذان از مسجد محل به گوش می رسید.
فهمیدم…خواب دیدم
خدا را شکر کردم که هنوز زنده ام.
بلند شدم وضو گرفتم و نمازم راخواندم
بعد از نماز هم دعا کردم
که…
خدایا! حتی برای لحظه ای ما را به خودمان وا مگذار وبیدارمان کن از خواب غفلت، قبل از اینکه دیر شود…
آمین یا رب العالمین
خدا همیشه کنار ماست ، کافیه صداش بزنیم
هر وقت کم آوردیم، گرفتار شدیم و بریدیم
کافیه بریم گوشه ای باخدا خلوت کنیم. ، خالصانه صداش بزنیم وازاو کمک بخواهیم
مطمئن باشید که دست ما را گرفته
و رها نخواهد کرد.
🍁🍁🍁🍁🍁

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا