شعر و ادبیات

شعر از سرکار خانم مینو سلیمی

فهرست مطالب

کد اشتراک:81214

من غریبم و غریبه ایست
میهمانم
شاید این غریبه است
طبیب درد بی درمانم
از کلامش دلم اوج می گیرد
دستهایش شفا می دهد
جانم
روی ماهش نمی بینم
انگار خورشید است!
یا که ماهی ست در شب تا رم
میل من به خوردن دارو نیست
شربتی گوارا می ریزد او در
دهانم
خانه ام سقف ندارد، نور است
دیوار هم ندارد شاید
خانه نیست با غی ست
فکر می کنم
من اینجا میهمانم
این غریبه مرا به اینجا آورده
اوکیست؟؟
می گوید که با غبانم!
شال سبزی به گردن او است
این نشانی ست؟
من نمی دانم
این غریبه آشنا می شود با من…
او حسین (ع)است…! من می دانم…
جان من جان گرفته است از او
سینه ام مملو از شادی
است…
شادی ام را کجا بگنجانم؟
پرده ها می رود از چشمانم
کاش…! من بمیرم
به پای میهمانم
غریبه نیست… عزیز است
میهمانم
عشق او روایتی باقی ست
بر دل و جانم….

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا