دل نوشته های شما

عارفانه های من با پروردگاری که دوستش دارم

شبی باخدا به وقت سحر خلوت کردم به گفتگویی

به ندایی ازته دل و اشکی از سرشوق

گفتمش : یارب این سرزندگی ازچیست ؟
نداآمد: از خلوت نیمه شب و اخلاص وجودت .

گفتمش: من واخلاص !؟حاشا که چنین باشد
گفت : آری چنین نباشد؛ من به همان اندک یادی که کنی ، مبتلایت کنم

گوشه ی چشم ترم چشمکی زد به خدا
و دل عاشق پیشه ام ندایی زد: به خدا. که خدایی برازنده ی توست
این چنین عاشق گشتم به همه وجودش زهمه وجودم واین شد که من هنوز موجودم

🎙از خانم راضیه فاضل فر
کد اشتراک ۹۱۰۵۳

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا