دل نوشته های شما

پای فتنه را چه کسی به دل امید باز کرد؟

امروز برای بار اول در خاک سرزمینم
درسرزمین مادری ام، در زادگاهم،
احساس غربت کردم وته دلم تهی شد از آرامشی که سالهاست دل خوشم از وجودش
امروز در تنهایی و غربت چشمانم بارانی نه بلکه دریایی شد و دلم موج موج طوفانی…
و غبار غم تازه ای ناگهان درونم را تار کرد.
من امروز شکستم، درست عین چینی اصل و ظریف جهیزیه ام، که تنها یادگار مادرم بود و یک روز از دستم به زمین افتاد و تکه تکه که نه، بلکه پودر شد
ودلم خیلی سوخت.
امروز وقتی دخترم از دلواپسی و ترس از بی حیا شدن و توهین به خود توسط دست نشانده های دشمنان، حس نا امنی و دودلی از پوشیدن چادرش،( این چند متر پارچه ی مشکی که تا دیروز، از عشقی که مابین او و تارو پودش در تکاپو بود باعث افتخار نه فقط خودش بلکه من وپدرش هم بود. )
صحبت می کرد. ناخداگاه دلم لرزید.
و
من(که خدا خدا می کردم ای کاش دروغ باشد )
نتوانستم به او چیزی بگویم.
چون حجاب وچادر او هیچ وقت از سر اجبار و زور نبود.
واقعا تا ساعتها فکر و ذهنم را به خود مشغول کرد.
دخترم وقتی به سن تکلیف رسید، خودش پوشیدن چادر و روسری را انتخاب کرد ومن به انتخابش احترام گذاشته ومشوقش شدم.
وتا الان که برای خودش خانمی شده و حجاب وحیا هم با او قد کشیده و بزرگ شده،بدون چادر وروسری در بیرون از خانه احساس خوبی نداشت، چطور شده که الان چادرش در او احساس ناامنی ایجاد کرده است؟
این درد را پیش چه کسی باید بیان کرد؟
آیا کسی هست…؟!

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا