
خواندنی های لطیف قرآنی
خواندنیهای لطیف قرآنی
دروغگویی
گویند: روزی شخصی در مجلس مرحوم شیخ هادی نجمآبادی حکایتی نقل کرد. شیخ فرمود: اکنون این دروغ را ساختی یا از پیشساخته بودی؟ آن شخص گفت: هرگز دروغ نگفتهام. شیخ گفت: بهجز دروغ سخنی نمیگویی. آن شخص بهناچار گفت: خدا یکی است (تا راست گفته باشد) . شیخ گفت : آنچه گفتی از این باب است که خداوند فرمود:
«إِذَا جَآءَكَ ٱلۡمُنَٰافِقُونَ قَالُواْ نَشۡهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ يَعۡلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُۥ وَٱللَّهُ يَشۡهَدُ إِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ لَكَٰذِبُونَ ؛ هنگامی که منافقان نزد تو آیند میگویند: ما شهادت میدهیم که یقیناً تو رسول خدایی. خداوند میداند که تو رسول او هستی، ولی خداوند شهادت میدهد که منافقان دروغگو هستند (و به گفتهی خود ایمان ندارند). »
ستایش از خود
شخصی به حضور امام صادق (ع) آمد و عرض کرد: یابن رسولالله! آیا جایز است که انسان، از خودش تعریف نموده و خود را بستاید؟
امام (ع) در پاسخ فرمود: در موردی که اضطرار به آن پیدا کند جایز است. آیا نشینده ای که یوسف (ع) به عزیز مصر گفت : قَالَ ٱجۡعَلۡنِي عَلَىٰ خَزَآئِنِ ٱلۡأَرۡضِۖ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٞ ؛ مرا سرپرست خزائن سرزمین (مصر ) قرار بده چرا که نگهدارنده و آگاهم. و همچنین آیا نشنیدهای که عبد صالح «هود» (ع) گفت: أَنَا۠ لَكُمۡ نَاصِحٌ أَمِينٌ ؛ من خیرخواه امینی برای شما هستم
زمامداران متواضع
گویند: در ایامی که امیرمؤمنان علی (ع) عهدهدار خلافت بود، شخصاً در بازارها قدم میزد گمشدگان را راهنمایی مینمود و ضعیفان را کمک میکرد و هنگامیکه از کنار کسبه و فروشندگان میگذشت، این آیه را تلاوت میفرمود: « تِلۡكَ ٱلدَّارُ ٱلۡأٓخِرَةُ نَجۡعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوّٗا فِي ٱلۡأَرۡضِ وَلَا فَسَادٗاۚ وَٱلۡعَٰقِبَةُ لِلۡمُتَّقِينَ ؛ این سرای آخرت را (تنها) برای کسانی قرار میدهیم که ارادهی برتریجویی در زمین و فساد را ندارند و عاقبت نیک برای پرهیزگاران است .» و سپس فرمود: «این آیه دربارهی زمامداران عادل و متواضع و سایر تودههای قدرتمند مردم نازلشده است ». یعنی : همانگونه که من حکومت را وسیلهای برای برتریجویی خود قرار ندادهام، شما نیز نباید قدرت مالی خود را وسیلهی سلطه بر دیگران قرار دهید.
رفتوآمد بیفایده
روزی «ابوالعینا» از خانهاش خارج شد تا نزد حاکم رود. دختر خردسالش از او پرسید: پدر جان کجا میروی؟ گفت: نزد حاکم. دختر گفت: از این رفتن چه فایدهای به تو میرسد؟ ابوالعینا گفت: هیچ.
دیگربار دختر پرسید: اگر نروی چه زیانی خواهی دید؟ ابوالعینا گفت: هیچ. آنگاه دختر گفت: « يا أَبَتِ لِمَ تَعۡبُدُ مَا لَا يَسۡمَعُ وَلَا يُبۡصِرُ وَلَا يُغۡنِي عَنكَ شَيۡٔٗا» ؛ ایبابا چرا پرستش میکنی چیزی را که نه میشنود و نه میبیند و نه نیازمندیهای تو را تأمین میکند؟ از سخن دختر، ابوالعینا متنبه شد و چند روزی از رفتن به دربار حاکم خودداری کرد تا آنکه حاکم او را طلبید و علت نیامدن وی را جویا شد. ابوالعینا صورت قضیه را همانطور که بود، نقل کرد. حاکم از آن گفتار خندید و با آنکه اهل عطا و بخشش نبود، در حق وی انعام نمود.
نماز و زیبایی
روایت نمودهاند که امام حسن مجتبی (ع ) هنگام نماز زیباترین لباسهای خود را میپوشید شخصی از آن حضرت پرسید: ای پسر رسول خدا! چرا زیباترین لباسهای خود را در نماز میپوشید ؟ امام حسن (ع) در پاسخ فرمود: خداوند زیباست و زیبایی را دوست دارد و در قرآن کریم میفرماید: « خُذُواْ زِينَتَكُمۡ عِندَ كُلِّ مَسۡجِدٖ ؛ زینت خود را به هنگام رفتن به مسجد با خود بردارید. » ازاینرو دوست دارم زیباترین لباسهایم را هنگام نماز بر تن نمایم.
وصیت لیلی به مجنون
در احوالات قیس عامری که به مجنون شهرت یافت آمده است: وقتی خبر مرگ معشوقهاش لیلی را شنید، سراسیمه خود را کنار قبر او رساند. مادر لیلی نامهای را به او داد و اظهار داشت که این وصیتنامه لیلی است.
مجنون با اشتیاق فراوان نامه را گرفت و مشغول خواندن شد. لیلی در وصیتنامهاش چنین وصیت کرده بود که ای قیس! من مُردم . وصیت من به تو این است که اگر قرار شد پس از من کسی را بهعنوان معشوقه برگزینی، کسی را انتخاب کن که با یک روز بیماری و تب کردن نمیرد، یا چراغ لذت انگیز چهرهاش، هرگز برایت خاموشی نداشته باشد .
جواب دندانشکن
متوکل عباسی یکی از جنایتکارترین خلفای عباسی بود. مردی به نام «ابنسکّیت» در دربار او سمت استادی و معلمی دو فرزند متوکل را بر عهده داشت. روزی متوکل به «ابنسکّیت» گفت: فرزندان من در نظر تو عزیزترند یا حسن و حسین فرزندان فاطمه؟
«ابنسکّیت» برآشفت و گفت: متوکل! تو چه فکر کردهای؟ و الله قسم، خاک پای قنبر غلام علی (ع) در نظر من ارزشمندتر و عزیزتر است از تو و سلطنت و خاندانت.
متوکل پس از شنیدن این جواب دندانشکن، دستور داد «ابنسکّیت» را دستگیر کردند و زبانش را از پشت سر بیرون کشیدند و او را اینگونه به شهادت رساندند
نجات از خود
آیتالله حاج شیخ محمدتقی آملی (ره) نقل کردند : در خواب دیدم دشمنی به من حمله کرد و من با آن دشمن درگیر و گلاویز شدم. این دشمن مرا رها نمیکرد. برای اینکه از شرّ او رها شوم، دست او را بهشدت گاز گرفتم تا بلکه مرا رها کند. در همین حال از خواب بیدار شدم؛ دیدم دستم در دهان خودم است و بهشدت دست خود را گاز گرفتهام! در واقع، در همان عالم خواب به من فهمانیدند که دشمن تو کسی نیست جز خودت؛ پس از خودت نجات پیدا کن!
تسلیم محض
علامه طباطبایی (ره ) ذیل آیهی مبارکهی: «اطیعوالله و اطیعوالرسول» روایتی را نقل کرده است که: جابربن عبدالله انصاری مریض شد. امام باقر (ع) به دیدار و عیادتش آمده و از ایشان پرسیدند: جابر! حالت چطور است؟ عرض کرد: در حالی هستم که مرگ را بهتر از زندگی میخواهم.
حضرت فرمود: ما اینگونه نیستیم، ما هرگز در مقابل ارادهی خداوند متعال اصرار بر خواستهای نداریم و تسلیم محض پروردگار متعال هستیم.
یکی درد و یکی درمان پسندد
یک وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد
امروز مهمانداریم
آقای علی مقدادی گفته است: پدرم (شیخ حسنعلی اصفهانی نخودکی) برای تحصیل علم، سفری به شیراز داشتند و چندی در آنجا مقیم شدند. در این مدت، کتاب «قانون» ابوعلی سینا را نزد طبیب معروف و مشهور عصر، مرحوم حاج میرزا جعفر طبیب تحصیل نمودند. ایشان میفرمودند: «صبحها در مطب حاجی میرزا جعفر به معاینه و نسخهنویسی سرگرم بودم و عصرها کتاب قانون بوعلی را نزد وی میخواندم. روش حاجی بر این بود که حقالزحمهای برای معالجه بیماران خود معین نمیکرد و هر کس، هر مبلغ میخواست، در قلمدان او میگذاشت و اگر بیماری چیزی نمیپرداخت، حاج میرزا جعفر از وی مطالبه نمیکرد. درآمد حاجی از مطب، روزانه از هشت یا نُه ریال تجاوز نمیکرد و او هم از کمی درآمد خود شکایتی نداشت. یک روز که به سرکار خود آمد، گفت: «خداوندا! امروز میهمانداریم؛ به فرشتگان خود امر فرما تا وجه لازم را فرود آورند!»
آن روز درآمد مطب، سی پنج ریال شد. یک روز هم از خدا خواست فرشتگان را امر کند تا پول برای خرید انگور جهت تهیه سرکه بیاورند. در آن رو هم عایدی وی به چهلوپنج ریال بالغ گردید، ولی در روزهای دیگر، نه درآمد وی تغییر محسوسی داشت و نه او عرض حاجتی میکرد.