دل نوشته های شما
عاشقانه های من با پروردگارم
پنجره رو باز کردم روبه خدا ، به وقت بارش باران . چشمانم بارانی شد و دلم بی تاب کسی؛ کنار پنحره نشستم و درسکوت دلم آرام زمزمه کردم خدایا سپاس که ولی نعمت مایی
اشکم سرازیر شد و صدای باران و صدای باران
نسیم خنکی صورتم را نوازش کرد و چشمانم بارانی ترشد
ازگوشه ی اتاق سجاده را برداشتم و روبه روی بارانش نشستم . زانو زدم و چشمانم راروی هم بستم و درخیال همیشه سبزم باخدا ، من بودم و صدای باران ودانه های تسبیح
دانه های تسبیح از بین انگشتانم عبورمیکرد وبرلبم سبحان الله بود و دانه های باران با دانه های تسبیح هماهنگ به شیشه میزد و گاهی قطره ایی ازآن باصورتم بازی میکرد
شایدهم میخواست چشمانم رابازکنم تا لذت عشقبازی باخدا را ببینم ، نه اینکه فقط از خیالم عبور کند
از خانم راضیه فاضل فر
کد اشتراک ۹۱۰۵۳