فیلم های نوجوانان
نگاهی به فیلمهای نوجوانان و نقش رسانه در رشد فرهنگی و اجتماعی آنان
بیتردید کودکان و نوجوانان سرمایههای ارزشمند هر جامعهای هستند. نسلی نو که نتیجه زیست هدفمند و تلاش بیدریغ پیشینیاناند. رد این تلاش را میتوان در بین لالاییهایی که از بدو تولد هر نوزادی برایش زمزمه میشده، پیدا کرد. لایلاییهایی که در آنها مادران، آینده را برای کودکانشان روشن و پر بار ترسیم میکردند؛ یا قصهها و افسانههای کهن و عبرتآموزی که پای کرسیها یا در میان پشهبندها، زیر سوسوی ستارگان تعریف میشدند. همان قصهها، کودکان را در اندیشههای دور و دراز، فرو میبردند و رؤیاپردازیهای کودکانه، خلاقیت و هدفمندی را در ذهنشان پرورش میدادند. این عقیده همواره در میان تمامی نسلها جریان داشته که تداوم سلسله حیات رو به پیشرفت انسانی، در گرو رشد فکری و روحی نوجوانان است تا آینده کشورها به دستشان رقم خورده و توسعه یابد.
امروزه نقش قصهها و داستانگویی بزرگترها کمرنگ شده و جایش را به داستانهای مصور و پویا داده است؛ چیزی که ارتباط قویتری با انسانها برقرار کرده و اگر قوة تخیل خوبی هم نداشته باشند، به عینه تمام قصه را پیش چشمانشان میبینند؛ و با اندک تلاشی میتوانند خودشان را قهرمان قصه تصور کنند. در نتیجه پیامهای مستقیمی که توسط بزرگترها در قصهها و داستانهای کهن یا خودساختة آنها نمود داشت، تدریجاً حذف و به مرور در قالب داستانهایی جذاب، به صورتی مؤثرتر، به مخاطبان کودک و نوجوان منتقل میشود.
سینمای کودک ایران هم از قافله فیلم کودک عقب نمانده و دورة درخشانی را در بایگانی روزهای خوش و پرخاطرة خود ثبت کرده است؛ در اوایل دهه شصت، امیر نادری با «دونده» سینمای کودک را متحول کرد. هرچند این فیلم در جشنواره فجر آن سال مورد توجه قرار نگرفت؛ اما در عین کسب جوایز متعددی از جشنوارههای بینالمللی، توجه ویژه جامعه جهانی را به سینمای ایران معطوف کرد. این فیلم در شکلگیری این نوع سینما قدم بزرگی برداشت و به نوعی سینمای کودک را بنیان نهاد. پس از موفقیت چشمگیر و محبوبیت ویژهای که «دونده» به دست آورد، فیلمهای کودک و نوجوانی از پی آن آمدند که رسماً کلنگ سینمای کودک را زدند و در این عرصه ماندگار شدند.
بیهیچ تردیدی میتوان گفت سالهای بین دهه شصت تا اواسط دهه هفتاد جزء بهترین سالهای سینمای کودک بوده که در آن فیلمهایی «برای» کودکان ساخته میشد. آن فیلمها، به همان دلیل واضح که صرفاً برای کودکان ساخته میشدند، هنوز در خاطر کودکان آن دههها مثل روز اول، پرشور و ماندگار ماندهاند. نمونههای موفق آن را هنوز هم میتوان در آرشیو فیلمهای بزرگسالان دید که تماشایش را به فرزندانشان نیز توصیه میکنند و همپای آنان به تماشا مینشینند. فیلمهای خاطرهانگیزی مثل «کلاهقرمزی و پسرخاله»، «مدرسه موشها»، «خواهران غریب»، «گلنار»، «دره شاپرکها»، «پاتال و آرزوهای کوچک»، «تعطیلات تابستانی»، «الو الو من جوجوام»، «دزد عروسکها» و نمونههای خوش ساخت دیگری چون «خانه دوست کجاست»، «بچههای آسمان»، «رنگ خدا»، «بادبادک سفید» و… .
اما پس از دهه هفتاد سینمای کودک و نوجوان از رونق افتاد؛ و در حال حاضر روزهای افول و رکود خود را سپری میکند. «کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان» و «بنیاد سینمایی فارابی» که زمانی دو رکن اصلی برای ساخت فیلمهای پرمخاطب کودک و نوجوان بودهاند، اکنون از نفس افتادهاند. سیاستگذاریهای نامناسب و عدم برنامهریزی و استفاده مطلوب از بودجهای که بوده و هست، باعث شده سرمایههای کلان بر باد فنا برود. باید اساسی جست و کاوید که چرا تهیهکنندگان سینمایی، حاضر به تولید آثار فاخر با نویسندگان و کارگردانان چهره و کاربلد نیستند؟ چرا حتی ترجیح میدهند فیلم را بسازند اما آن را روانة سینما نکنند؟ اصلاً چرا ترجیح میدهند پول را سمت گیشه ببرند و فیلمهای سینمایی و مجموعههای نمایشی بیارزشی را که این روزها رایج شده، بسازند و بدون توجه به سن مخاطب آن را روانة شبکه نمایش خانگی یا پلتفرمهای مجازی کنند؟ چرا باید سینمای کودک آنقدر خلوت و بیسروصدا باشد که نوجوانان از سر ناچاری و بیخوراکی فرهنگی، به تماشای فیلمهای نامتناسب با سنشان بنشینند و با محتوا، حرفها و رفتارهای دور از شأن و گاه رکیک شخصیتهای فیلم، بیاخلاقی فرهنگی بیاموزند؟ مگر کودکان و نوجوانان در آن سن نباید با تماشای فیلمهای مختص خودشان، در رؤیاهای پاک کودکیشان غرق شوند و در اندیشهشان فرداهایشان را رنگی و پر از نور بسازند؟
باید اذعان داشت ساخت فیلم برای کودکان، خصوصاً نوجوانان امروزی که از ابتدای تولد با انواع تکنولوژی و سرگرمیهای متفاوت بزرگ شده و میشوند، بسیار سخت است. سرگرمکردن چنین مخاطبی و رساندن پیامها و ارزشها به شیوة غیرمستقیم برای این مخاطب هوشمند، نیازمند دانشی وسیع در حیطة روانشناختی و درک صحیح و درست از نوجوانان امروز دارد. شاید به همین علت است که تولید فیلمهای سینمایی کودک و نوجوان در سالهای اخیر از انگشتان یک دست هم فراتر نمیرود. از نمونههای موفق آنها میتوان به «رؤیای سینما» علی و حمید شاهحاتمی، «سیزده» هومن سیدی، «حوض نقاشی» مازیار میری، «تنهای تنهای تنها» احسان عبدیپور، «فرار از اردو» غلامرضا رمضانی، «گمیچی» مجید اسماعیلی، «21 روز بعد» سیدمحمدرضا خردمندان، «همبازی» غلامرضا رمضانی، «اسکی باز» فریدون نجفی، «تپلی و من» حسین قناعت، «منطقه پرواز ممنوع» امیر داساگر، «23 نفر» مهدی جعفری و انیمیشنهای «شاهزاده روم» هادی محمدیان و «آخرین داستان» اشکان رهگذر اشاره کرد. هرچند تعداد این آثار کم است؛ اما نشان از آن دارد که پس از برومندها، کیارستمیها، مجیدیها و طهماسبها هنوز میتوان به حضور سینماگران کاربلدی که دغدغه کار کودک و نوجوان دارند، امیدوار بود.
با توجه به گسترش رسانههای مختلف، خصوصاً در سالهای اخیر و علاقه روزافزون نوجوانان به بهرهگیری هرچه بیشتر از این ابزار، لازم است تا تمهیداتی اندیشیده شود. علاوه بر خانوادهها، بزرگان و دستاندرکاران فرهنگی نیز باید به فکر خوراک اجتماعی مناسب و درخور هوش و نیازهای روز، برای این قشر حساس از جامعه باشند. چرا که در صورت نبود بستههای فرهنگی مناسب بومی، ملی و فرهنگی به راحتی بهسوی خوراکهای آماده غربی و ناسازگار با فرهنگ ایرانی اسلامیمان کشیده خواهند شد؛ همین امر مایة غربزدگی و تغییر سبک زندگی نوجوانان را فراهم خواهد آورد. رسانه، در شرایط درست و بهینة خود، ابزار بسیار مناسبی در جهت رشد مهارتهای فردی و اجتماعی و آموزش ارزشهای اخلاقی و فرهنگی به کودکان و نوجوانان است. آنها بدون نیاز به شرایط خاص، صرف وقت و هزینة گزاف میتوانند دامنة اطلاعات و آگاهیشان از روزگار قدیم و جدید را با حداکثر سرعت توسعه ببخشند. اینجاست که نقش کمرنگشده والدین قصهگو، پررنگ و حتی حیاتی می شود؛ نظارت مبتنی بر پایه دانش و داشتن مهارت کافی برای همراهی با نوجوانان امروز. نوجوانانی که میتوانند در سکوت و سکون، تمام آنچه را که در ذهن پرسشگرشان مطرح میشود، به آسانی با لمس چند گزینه به دست آورند. بدین جهت سواد رسانهای والدین از آن دسته مهارتهای لازمی است که نوجوانان را از مرزهای پرخطر عبور داده و میتواند امنیت روانی او را تأمین کند.
مدتهاست که میدانیم باید پیامها و پندها را در قالب قصهای پندآموز، در لفافه و پنهان به خورد بچهها و کلاً مخاطب داد تا با هدف مستقیم آن دلزده نشوند. حال برای کودکان باهوش امروز که حرف را از دهان خارج نشده در هوا میقاپند، چه اندیشیدهایم؟ اینکه صرفاً باهوشند و ساختن فیلم برای چنین مخاطبانی که دنیایشان با دنیای نوجوانی ما زمین تا آسمان متفاوت است، بهانة درخوری است؟ با این بهانهها میتوانیم قید دلهره و دغدغهمان را زده و بنشینیم تا خودشان راهشان را از میان دنیایی که ما نیز قطعاً در ساختهشدنش نقش داشتهایم، پیدا کنند؟ در زمانهای که چهارستون خانهها بالاتر رفته و تبدیل به قفسهای چند طبقه شده، اسباب حیاطهای مستقل، آببازی کنار حوض و گلبازی در باغچه برچیده شده، زمانهای که مهمانیهای فامیلی و جمعشدن خالهها، عموها، داییها، عمهها و بچههایشان در خانه پدربزرگها به خاطرهای دور در ذهن بزرگترها بدل شده، از کودک و نوجوان تنها و منزوی امروز توقع داریم با چه چیزی دنیای مهیج، پر دغدغه و سرشار از خیالش را پر کند؟ چرا انتظار داریم با تعریفکردن چند خاطره راه و رسم زندگی را بیاموزند؛ به سنتها و رسوم نیک گذشته رو بیاورند و با پرهیز از خطاهای گذشتگان، مسیرشان را برای ساخت آرمانشهر فردا هموار کنند؟
دیگر از وقت دلشوره و نگرانی گذشته؛ حال زمان برخاستن است. باید آستینها را بالا زد و دل سوزاند برای نسلی که مادران لالاییخوان ندارند. نسلی که در هیاهوی بزرگسالانِ ناکام از رؤیاهای دور و دراز نوجوانیشان، دستوپا میزند. نسلی که کم مانده یک رده سنی را حذف کند؛ خیز برداشته تا بعد از کودکی وارد جوانی شود، بدون آن که از دورة نوجوانی خود بهرهای معقول و راهگشا ببرد. اینجاست که باید فریاد زد ای دلسوزان فرهنگ و هنر! مسئولان دوراندیش و فعالان حقوق کودکان! به قدر کافی آزمون و خطا پس دادهایم! حال که همهچیز عیان است، به جای خزیدن و لغزیدن، برخیزید که وقت دویدن است!