شعر و ادبیات

شعری از علّامه طباطبایی رحمة الله علیه

دوش که غم پرده ما می درید
خار غم اندر دل ما می خلید

در برِ استاد خرد پیشه ام
طرح نمودم غم و اندیشه ام

کاو به کف آیینه تدبیر داشت
بخت جوان و خرد پیر داشت

پیر خرد پیشه و نورانی ام
بُرد ز دل، زنگ پریشانی ام

گفت که در زندگی آزاد باش
هان گذران است جهان شاد باش

رو به خودت نسبت هستی مده
دل به چنین مستی و پستی مده

زآنچه نداری، ز چه افسرده ای
وز غم و اندوه، دل آزرده ای

گر ببرد ور بدهد دست اوست
ور ببرد ور بنهد ملک اوست

ور بکِشی ار بکُشی دیو غم
کج نشود دست قضا را قلم

آنچه خدا خواست همان می شود
وآنچه دلت خواست نه آن می شود

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا