دل نوشته های شما

یادگار مادر

از خانم راضیه فاضل فر
کد اشتراک ۹۱۰۵۳

دخترا درحال جمع کردن وسایل میهمونی بودند؛ لیلا گفت : بچه ها ممنون ؛ خواهش میکنم خودتونو خسته نکنین خودم بعدا جمع میکنم
رز گفت : چه زحمتی بابا ؛ جمع میکنیم درعوض توهم اون سرویس نقره ی عتیقه که ارثیه بهت رسیده رو بیار با دوستامون نگاه کنیم
و چندلحظه بعد درجعبه بازمیشه و چشم همه خیره میشه به محتوای آن وهمه ذوق زده به جان جعبه می افتن وهرتکه از سرویسو یکی به خودش آویزون میکنه وعکس میگیره
یاس یه گوشه درحال ور رفتن با چادرش بود .رز متوجه یاس شد ومیگه : چیه بازهم داری با اون ور میری ؛ آخه چته تو ؛ چرا اینقد مواظب این تکه پارچه ایی
یاس باصلابت خاصی بلند شدو چادرو از آغوشش درآورد وپوشیدوگفت فقط یه تکه پارچه نیست
این بهترین ارثیه ی منه که یادگارمادرم زهراست
شکوه یاس درارثیه ی مادر چون مرواریدی بود که سرویس نقره عتیقه رو درخودش گم میکرد و چشم بچه هارو خیره وحیران

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا