علمی

علوم انسانی اسلامی

مقدمه

نحوه نگرش متفکران مسلمان در مقایسه با دیگر دانشمندان پیشین و معاصر متفاوت است چون مبانی و الگوهای نظری و علمی آنان با یکدیگر فرق داشته است. اندیشمندان مسلمان، جهان، تاریخ و انسان را اجزای یک چیز و متأثر از یک خالق می دانند؛ آنان همه را اجزا و عناصر پیکری واحد می دانند که جهتی توحیدی دارد. انسان و جامعه در این مجموعه هرگز از هم جدا نیستند و در سلسله مراتب وجود قرار گرفته اند.

در بینش اسلامی، انسان اشرف مخلوقات تلقی می شود و جامعه انسانی نیز مجموعه ای هماهنگ است. می توان گفت در نگاه عالمان و فیلسوفان مسلمان، آفرینش، جامعه، تاریخ و انسان، همه اجزای یک پیکر هستند و هر کدام کار کرد ویژه ای دارند و در عین حال، هر جزء در حد خود با دیگر اجزا روابطی معین دارد.

ذهن

بینش اندام واره مسلمانان درباره جهان ناشی از اعتقاد آنان به قرآن و توجه به فلسفه و حکمت اسلامی بوده است. قرآن در آیات متعددی این نگرش را تأیید می کند. محور حکمت الهی نیز تأکید بر سلسله مراتب موجودات است، اندیشمندان مسلمان بحث سلسله مراتب جهان را وارد علوم طبیعی و انسانی کرده اند (فارابی، ۵۷ :۱۳۵۶). در تمدن دینی، مانند تمدن اسلامی یا تمدن های کهن آسیا، تحقیق در علوم طبیعی ممکن است بر اساس نظریه رفع احتياجات انسانی و حوایج اجتماعی صورت گیرد، چنان که در صنایع دورۂ قدیم و قرون وسطی مشهود است و یا ممکن است این نوع مطالعه برای به وجود آوردن یک دستگاه استدلالی که شامل بحثی درباره تمام مراتب هستی است، انجام پذیرد (نصر، 4 :۱۳۶۵). با این مقدمه برای روشن شدن جایگاه علوم انسانی در فرهنگ و فلسفه اسلامی و تفاوت آن با فرهنگ غرب، ابتدا به بررسی مفردات می پردازیم.

علم

مفهوم «علم» در فرهنگ اسلامی به همه دانستنی ها اطلاق می شود و در واقع عالم به کسی گفته می شود که جاهل نباشد این معنا شامل همه دانش های بشری اعم از نظری و تجربی می شود. ریاضیات، فلسفه، طبیعیات، علوم تجربی نوین مانند جامعه شناسی، روانشناسی و اقتصاد همه علم هستند. به این معنا خداوند عالم مطلق است یعنی نسبت به هیچ امری جاهل نیست و برای او مسئله مجهول وجود ندارد. محتوای قرآن، مجموعه ای از دانستنی هاست و هر کسی آن را بداند عالم به قرآن است، در زبان انگلیسی کلمه (knowledge) معادل علم است.

فرهنگ غرب

در فرهنگ غرب گاهی علم به دانستنی هایی اطلاق می شود که از طریق تجربه مستقیم حسی به دست آمده باشد، بدین معنا فلسفه، منطق، اخلاق و عرفان بیرون از معنای علم قرار می گیرند و به اصطلاح، غیر علمی هستند؛ در زبان انگلیسی معادل این معنا،کلمه science قرار داده شده است. از آغاز دوره رنسانس به بعد است که علوم تجربی حاکمیت پیدا کرد ولی علم به معنای مطلق آگاهی (معنای اول)، با تولد بشر متولد شده است. در این نوشتار مقصود از علم معنای اول است.

علوم اسلامی

علوم اسلامی به مجموعه معارف و دانستنی های مربوط به ماوراء الطبیعه، جهان و انسان و تاریخ و فرهنگ اسلامی گفته می شود؛ دانش هایی که به عقاید دینی و رفتارهای دینی مسلمانان تعلق دارد مانند علم کلام اسلامی، فلسفه، منطق، تاریخ، فقه و مانند آن.

در مجموعه علوم انسانی دانش هایی مانند علم النفس، اخلاق و حکمت عملی را می توان از جمله علوم انسانی به حساب آورد. اخلاق، سیاست مدن و تدبیر منزل از مجموعه حکمت عملی مد نظر حکمای مسلمان به معنای علم رفتار فردی، اجتماعی و خانوادگی جامعه است و با تعریف مشهور علوم انسانی در فرهنگ غرب سازگار است. اما مراد فیلسوفان مسلمان از علوم انسانی معارفی است که موضوع تحقیق آن فعالیت های بشر یعنی فعالیت هایی است که متضمن روابط افراد بشر با یکدیگر و روابط این افراد با اشیا و نیز آثار و نهاد و مناسبات ناشی ازآنهاست.(فروند، ۳-۲ :۱۳۹۲).

توحید در علوم اسلامی محور است، در این دانش آن گاه که از انسان بحث می شود وجه الهی او – از آن حیث که خليفة الله است- در نظر گرفته می شود (نصر، ۲۸۲ :۱۳۸۰). در جهان بینی دینی، انسان مرکز دایره ممکنات است. بنابراین بنیادی ترین اصل در علوم اسلامی، توحید است. هر رشته علمی باید توحید را در سه محور وحدت علم، وحدت حیات و وحدت تاریخ در خود جای دهد. در علوم اسلامی فرضیات، روش ها، اصول و اهداف علم در پرتو اعتقاد به وحدت واجب تعالی، وحدت خلقت، وحدت حقیقت، وحدت علم، وحدت حیات و وحدت انسانیت شکل می گیرند.

علوم انسانی

در علوم انسانی رفتارهای فردی و اجتماعی انسان مطالعه می شود (نه احوال و رفتارهای فیزیولوژیک). ماهیت، جایگاه و روش علوم انسانی محل بحث و مناقشه بسیار است. جدایی علوم انسانی از علوم طبیعی و اختلاف نظر درباره جایگاه علوم انسانی ناشی از جهات مختلف است. موضوع علوم انسانی رفتار انسان است و رفتار انسان با سایر پدیده های طبیعی متفاوت است. اختیاری بودن رفتار انسان و معناداری پدیده های انسانی، غایت مداری پدیده های انسانی، آمیخته بودن واقعیت و ارزش ها در پدیده های انسانی، طبیعی بودن موضوعات در علوم طبیعی و اعتباری بودن آن در برخی پدیده های انسانی، همه اینها منشأ تفکیک علوم انسانی از علوم طبیعی و اختلاف نظر درباره حقیقت علوم انسانی است.

در پدیده های طبیعی دستیابی به قانونمندی آسان است ولی در پدیده های انسانی به دلایل یاد شده رسیدن به قانون با دشواری مواجه است. در علوم انسانی هم موضوع و هم فاعل شناسایی، انسان است یعنی علاوه بر پیچیدگی موضوع و ابهام در روش، دشواری تأثیر عقیده و ارزش های عقیدتی و تمایلات فردی در تحقیق وجود دارد. تعلقات فردی – گرچه به صورت ناآگاهانه – باعث می شود که فهم و داوری بی طرفانه درباره پدیده های انسانی دچار خلل گردد.

از همین جهت درباره جایگاه علوم انسانی نظریات مختلفی وجود دارد. رفتارگرایان یا طبیعت گرایان و پوزیتیویست ها بر تجربی بودن علوم انسانی تأکید دارند.

از نظر آنان ملاک علم بودن تجربه پذیری است. هر دانشی باید شباهت به علم فیزیک پیدا کند. اگوست کنت صریحا می گفت که علوم انسانی و علوم اجتماعی باید همان روش علوم طبیعی را طی کنند. اگر علوم انسانی یا بخش های از آن فاقد این ویژگی باشد علم نیست بلکه شبه علم است.

گروه دیگر که گاهی از آنان به ضد طبیعت گرا یاد می شود با تأکید بر تفاوت علوم انسانی و علوم طبیعی، روش آنها را نیز متفاوت می دانند مثلا دیلتای می گفت کار علوم طبیعی توضیح پدیده هاست ولی کار علوم انسانی مثل تاریخ، فهم رفتار انسان است، رفتار آدمی معنایی دارد که در حرکات ظاهری صرفا دیده نمی شود. محدود شدن به مطالعه تجربی رفتار انسانی، معناداری، غایت داری و اعتبار سازی انسان را نشان نمی دهد. فیزیک نمی تواند سرمشق علوم انسانی باشد. در علوم انسانی نظر به قرائت و آزادی انسان است که با موجودات فیزیکی مشخص متفاوت است تفاوت عظیم انسان با ماشین و حیوانات چیزی نیست که بتوان در علوم انسانی نادیده گرفت.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا