
کرامت ملا
گريه بر مرده
روزي ملانصرالدين به دنبال جنازهي يکي از ثروتمندان ميرفت و با صداي بلند گريه ميکرد. يکي به او دلداري داد و گفت: “اين مرحوم چه نسبتي با شما داشت؟”
ملا جواب داد: “هيچ! علت گريهي من هم همين است.”
کرامت ملا
روزي ملانصرالدين ادعاي کرامت کرد.
گفتند “دليلت چيست؟”
گفت: “ميتوانم بگويم الساعه در ضمير شما چه ميگذرد؟”
گفتند: “اگر راست ميگويي بگو.”
گفت: “همهي شما در اين فکر هستيد که آيا من ميتوانم ادعايم را ثابت کنم يا نه!”
مهمان شدن ملانصرالدين
روزي ملانصرالدين به عدهاي رسيد که مشغول غذا خوردن بودند. رفت جلو و گفت “السلام يا طايفهي بخيلان!”
يکي از آنها گفت: “اين چه نسبتي است که به ما ميدهي؟ خدا گواه است که هيچ يک از ما بخيل نيست.”
ملانصرالدين گفت: “اگر خداوند اين طور گواهي ميدهد، از حرفي که زدم توبه ميکنم، و نشست سر سفرهي آنها و شروع کرد به غذا خوردن.”
شکايت الاغ
الاغ ملانصرالدين روزي به چراگاه حاکم رفت. حاکم از ملا نزد قاضي شکايت کرد. قاضي ملا را احضار کرد و گفت : ملا ماجرا را توضيح بده. ملا هم گفت : جناب قاضي. فرض کنيد شما خر من هستيد. من شما را زين مي کنم و افسار به شما مي بندم و شما حرکت مي کنيد. بين راه سگها به طرفتان پارس مي کنند و شما رَم مي کنيد و به طرف چراگاه حاکم مي رويد. حالا انصاف بديد من مقصرم يا شما؟!!!
خويشاوندي
يک روز ملانصرالدين خرش را به سختي مي زد و رهگذري از آنجا مي گذشت و پرسيد که چرا مي زني گفت ببخشيد اگر مي دانستم که با شما خويشاوندي دارد اين کارو نميکردم!