شعر و ادبیاتمناسبتی

بانوی جهان

زمانه می لرزد

چنان که دست گدایی شبانه می  لرزد

دلم برای تو ای بی  نشانه می  لرزد

هنوز کوچه به کوچه، حکایت از مردی  ست

که دستِ بستۀ او عاشقانه می  لرزد

چه رفته است به دیوار و در که تا امروز

به نام تو در و دیوار خانه می  لرزد

چه دیده در، که پیاپی به سینه می  کوبد؟

چه کرده شعله که با هر زبانه می  لرزد؟

هنوز از آنچه گذشته است بر در و دیوار

به خانه چند دلِ کودکانه می  لرزد

دگر نشان مزار تو را نخواهم خواست

که در جواب، زمین و زمانه می  لرزد

ز من شکیب مجو، کوه صبر اگر باشم

همین که نام تو آرند، شانه می  لرزد

میلاد عرفانپور

بانوی جهان

بانو که تویی عاشق و دیوانه زیاد است

تو کوثری و سمت تو پیمانه زیاد است

پیمانۀ مولاست فقط درخور دریا

از غصه چه غم؟ طاقت این شانه زیاد است

تسبیح به دستت نگران نیستی اصلاً

از کار که همواره در این خانه زیاد است

افسانه گرفتند شما را و نگفتند

بانوی جهان از سر افسانه زیاد است

بی  نام و نشان رفتی از این شهرِ غریبه

بی  نام و نشان باش که بیگانه زیاد است…

انسیه سادات هاشمی

فردای روشن

زنم که آینگی حسن انتخاب من است

زبان مادری  ام شعرِ بی  نقاب من است

به لمس شاپرکی، تازه می  شود جانم

خمیدن قد گلبوته  ای، عذاب من است

همین تبسم آرام، چای عطرآگین

همین نشاندن گل، کار پرثواب من است

همین حضور، همین از نفس نیفتادن

به روز واقعه، معنای انقلاب من است

سؤال می  کنی از حاصل صبوری  هام

و خنده  های خوش کودکم جواب من است

منم که دیده به فردای روشنی دارم

و چشم کودک من سوی آفتاب من است

منم که می  شکفم در زلال پاکی  ها

که خار چشم همه دشمنان، حجاب من است

فائزه زرافشان

یادگار تو

هجده بهار رفت، زمین شرمسار توست

آری زمین که هستیِ او وامدار توست

آغوش خاک  های زمین منزل تو نیست

دست خدا برآمده در انتظار توست

ماه کبود! روی نپوشانی از علی

دریای تو همیشه دلش بی  قرار توست

باور نمی  کنم که تو دور از دل منی

هرجا دلی شکست همان جا مزار توست

بانوی آب  های جهان! آبروی ما

از اشک تو، عبادت تو، اعتبار توست

شکرخدا که سایۀ تو بر سر من است

چادر حجاب نیست فقط، یادگار توست

سیده فاطمه نوری

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا