سبک زندگی

بررسی انواع اسراف در زندگی امروز

30 سال پیش تا بحث اسراف پیش می آمد، آیه 31 سوره اعراف روی زبانم جاری می شد. با همان صوتی که مربی مهد یادم داده بود، می خواندم: «کلوا واشربوا ولا تسرفوا» و چون خیال می کردم کسی معنی  این آیه را نمی داند، پشت بندش ترجمه می کردم: «بخورید و بیاشامید؛ اما اسراف نکنید.» اگر بزرگ ترها مجال می دادند، برای شان قصه حسنی را تعریف می کردم و هم زمان با قصه، در ذهن، پسرکی را می دیدم که با شکم بادکرده به دیوار تکیه داده و دورش پر است از خوراکی های نیم خورده؛ سیب نصفه ، کیک پودر شده، شربت های رنگی، ران مرغی که فقط یک گاز از آن خورده شده و… .

در دوره پیش دبستانی و ابتدایی تمام برداشت من از اسراف همین یک بند بود. همین محتوا با اندک تغییری در کلمات، هر سال در پایه های دبستان توسط معلمان تکرار می شد. کلاس پنجم بودم و فکر می کردم اسراف فقط محدود می شود به زیاده روی در خوردن و آشامیدن؛ مثلاً اگر سیبی را برمی داریم تا آخر بخوریم، در مهمانی قدر ظرفیت معده مان در بشقاب غذا بکشیم، مراقب باشیم تا حتی یک  دانه برنج کف ظرف مان نماند و اگر آبی در لیوان اضافی ماند، نریزیم دور و خالی اش کنیم پای گلدان.

نوجوان که شدم هیجان دوره بلوغ مرا کشاند سمت خرید لباس های رنگارنگ، کیف وکفش های هم رنگ، انواع دست بند، انگشتر و ساعت. آن موقع بود که پدرومادرم مرا با مفهوم تازه ای از اسراف آشنا کردند. فهمیدم که اسراف یعنی زیاده روی در هرکاری. هنوز نمایشی را که پدر کنار باغچه خانه برایم اجرا کرد، به یاد دارم. او از باغچه یک مشت خاک برداشت و آن  را سفت گرفت؛ طوری که حتی یک ذره خاک هم بیرون نریخت. اسم کارش را گذاشت افراط و سخت گیری. من یاد کسانی افتادم که دارند؛ اما خرج نمی کنند. بعد مشتش را کمی شل کرد. اندکی از خاک های در دستش، روی زمین ریخت. با خنده گفت: «این همان قوام و میانه روی ست که اسلام سفارشش را کرده» و بعد مشتش را حسابی باز کرد. تقریباً تمام خاک ها بیرون ریختند و من فهمیدم اسراف یعنی مشت را تا ته باز کردن و داروندار را بیرون ریختن. پدر با کلام امام کاظم (ع)  برایم توضیح داد: «کسی که در زندگی میانه روی و قناعت ورزد نعمت برایش باقی می ماند و آن که با ریخت وپاش و اسراف زندگی کند، نعمتش از بین می رود.» (تحف العقول، ص301) سپس دست های تهی از خاکش را چندین بار به هم زد تا آخرین ذرات از دستش جدا شود. از جایش بلند شد، بدون آن که دیگر چیزی بگوید.

حرف های نگفته پدر را از سکوتش خواندم. یاد دنیای انبوه رنگارنگ لباس و روسری و کیفم افتادم. نگران آینده و پشیمان از گذشته شدم. کمی فکر کردم. خیلی از وسایلم را فقط یک بار استفاده کرده بودم. به خودم قول دادم تا بعد از این تنها چیزی را که نیاز دارم، بخرم. فهمیدم چرا یک سال است نمی توانیم رایانه ای را که خیلی لازم داریم، بخریم؛ من نگذاشته بودم پولی جمع شود. همه درآمد پدر را به ریخت وپاش های اضافی خود اختصاص داده بودم و نادانسته به بهانه شادی و خوش پوشی، اسراف کرده بودم.

هرچه بزرگ تر شدم، سعی کردم میانه روتر باشم. حدیث امام صادق (ع)  را آویزه گوشم کردم: «اسراف و زیاده روی باعث فقر و تنگ دستی می شود و میانه روی موجب ثروت و بی نیازی می گردد.» (وسائل الشیعه، ج15، ص258) سعی کردم طبق نیازم خرید کنم، نه طبق هوس و هیجانم. آماده جنگ با نفسم شدم. جنگ میان عقل و هوس همیشه سخت بوده و هست و بیشتر اوقات هوس پیروز میدان است. خوش بختانه عقل من در این جنگ تنها نبود. پدر و مادرم سردمدار سپاه عقلم بودند و نمی گذاشتند هوس پیروز شود. رفته رفته اوضاع تورم و گرانی اجناس خارجی نیز به یاری سپاه عقل آمدند. دیگر نیازی به اراده من نبود. هوس خواسته یا ناخواسته مغلوب این میدان شد. کم کم جوری شد که بریزوبپاش و هرگونه زیاده روی در خرج کردن برای بهتر درخشیدن در مجالس، خرید رخت ولباس، زیورآلات، تنوع بیش از حد غذا و… همه وهمه از زندگی من حذف شد.

بعد از اتمام دوره تحصیل و شیوع کرونا، دنیای من تغییر کرد. دیگر مهمانی و رفت وآمد آن چنانی ندارم که بخواهم به خاطرش اسراف بکنم یا نه. مریضی ها و ترس از اضافه وزن هم که کلاً مرا از خوردوخوراک اضافی دور کرده است. خدا را شکر فشار آب  هم آن قدر کم و ضعیف است که به حمام و نظافت اولیه  به زور می رسد، چه برسد که بخواهم حیاط و ماشین بشورم و به بهانه آب کشی کل خانه، آب را هدر بدهم. بدون اراده من و بدون نیاز به جنگ میان عقل و هوس، دنیا و سبک جدید زندگی، چالش اسراف را از زندگی من حذف کرد.

مدت ها بود که دیگر به آن فکر نمی کردم. تا این که یکی از صفحات محبوبم در فضای مجازی چالش اسراف راه انداخت و مرا به فکر فروبرد. ذره بین به دست، افتادم دنبال اسراف در روزمرگی. خرید میوه های استوایی، مهمانی های آن چنانی، تجملات به ویژه در جهیزیه عروس، ظرف هایی با قیمت های نجومی، برندها و… بیشترین اسراف های معرفی شده توسط دنبال کنندگان آن صفحه بودند. نظر همه را قبول داشتم؛ اما به نظرم این  موارد فراگیر نبودند و تنها چهاردرصدی های مرفه گرفتار این گونه اسراف ها می شوند.

فکر کنم مهم ترین تبذیری که در زندگی من، چهاردرصدی ها و بقیه مردم، موج مکزیکی می زند، اتلاف عمر است. عمر باارزش ترین سرمایه زندگی است. سرمایه ای که قدر و منزلتش را فراموش کرده ام. انگار که نمی دانم هر لحظه که می گذرد دیگر برنمی گردد. به قول مولا امیرالمؤمنین (ع) : «از فرصت ها خوب استفاده کنید که آن ها مانند ابرها، زود می گذرند.» (نهج البلاغه، حکمت21) بهتر از هرکس می دانستم فرصت های از دست رفته من هیچ جوره قابل برگشت نیستند. خودم را به چالش کشاندم تا ببینم چگونه از 24 ساعتی که در هر شبانه روز به من اختصاص داده اند، استفاده می کنم؟ چه قدر از این 86400 ثانیه را به کار مفید اختصاص می دهم؟

جبر و جور زندگی یادم داد تا حواسم را به اسکناس هایم بگذارم و هنگام خرج کردن شان دچار افراط وتفریط نشوم؛ اما در خرج عمر هرگز دچار این چالش نشدم. یک ساعت و دو ساعت، نه؛ نیمی از 24 ساعت هر روزه ام را صرف فضای مجازی می کنم. تماشای عکس های دیگران، لایک لحظات خصوصی آدم هایی که نمی شناسم، سرکشی در حریمی که مربوط به من نیست و دانستن چیزهایی که فقط وفقط به غرق شدن من در دنیای مادی کمک می کند؛ چیزی جز اسراف عمر نبوده و نیست. چه قدر راحت طلای عمر دادم و در قبالش فیلم های ترجمه شده دیدم. غافل از آن که این طلا را بابت کسب علم و مهارت به من داده اند و قرار است روزی بابت مثقال به مثقالش از من سؤال کنند. اسراف من از خوردن، خریدن و هدردادن آب و بنزین گذشته. من غرق در خواب غفلت در بستر فضای مجازی غلت زده و خودم، عمرم، تمام سرمایه ام را اسراف کرده ام. پدرم می گفت: «خیال کن کسی به تو 80 دانه لوبیای سحرآمیز می دهد و از تو می خواهد که آن ها را برایش بکاری. او می رود و تو می مانی و 80 دانه لوبیایی که در دنیا لنگه ندارد. بعد از مدتی برمی گردد و سراغ دانه های ارزشمند، بی نظیر و نایابش را از تو می گیرد. او از تو 80 درخت به عرش رسیده، 80 ثمر، 80… می خواهد و تو هرگز نمی توانی به جای 80 لوبیای سربه فلک کشیده، 20 بوته کوچکش تحویلش دهی.»

برای این که میزان اتلاف عمر دستم بیاید، جدولی برای زمان بندی یک هفته طراحی کردم. باورم نمی  شد که من هرروز یک سوم از وقتم را صرف تفریحات فضای مجازی، لایک، ذخیره و انتشار عکس و فیلم های دیگران می کنم. در اصل یک سوم عمرم را خیلی راحت و مستقیم اسراف می کنم و یک سوم دیگر را بابت خواب، استراحت و حرف هایی که گفتن و یا شنیدنش فایده ای ندارد، هدر می دهم. اگر بخواهم با خودم رک باشم، یک سومِ دوم را نرم و در لفافه اسراف می کنم. باید خدا را به خاطر پول دار نبودن، شکر کنم که بی شک اگر پول از آسمان روی سرم می ریخت و نیاز مالی نداشتم آن یک سوم باقی مانده را هم به جای کاروتلاش، بدون توجه به اسراف عمر، از بین می بردم. حتماً زمانم را بین فیلم، استراحت، کافه و بازارگردی تقسیم می کردم و همه وهمه را پای همین چیزها دود می کردم.

به قول پدر جلوی ضرر را هروقت بگیری منفعت است. از همین حالا باید جلوی اسراف عمر را بگیرم و زندگی ام را با این کلام رسول خدا (ص)  تطبیق دهم که: «سزاوار است که خردمند ساعات شبانه روز خویش را به 4 قسمت تقسیم کند. 1. بخشی را با خدای خود رازونیاز کند. 2. بخشی را به محاسبه نفس اختصاص دهد. 3. قسمتی را به آموختن علم و نشستن در محضر علمای دینی برای استفاده از نصیحت های مفید آنان اختصاص دهد. 4. ساعاتی را به استفاده از لذت ها و کامرانی های حلال بگذارند.» (بحارالانوار،ج1،ص390)

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا